اشارات و تنبیهات

اشارات و تنبیهات
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۳۰ مطلب با موضوع «تفکیک محتوایی» ثبت شده است

۰۸:۰۷۳۰
ارديبهشت

این‌که نسبت دادن «همه خدایی» به بزرگان عرفان و فلسفه، اتهامی بزرگ و اهانتی سنگین در حق آنان است تنها در سخنان ملاصدرا ++ نیامده بلکه در کلام برخی از فقهای معاصر نیز آمده است. به عنوان مثال به این دو مسأله از آیة الله العظمی مکارم شیرازی+ توجه فرمایید:

سؤال 45: لطفاً توضیح روشنى در مورد وحدت وجود بیان فرمایید؟

جواب: توضیح اینکه وحدت وجود گاه به معناى وحدت مفهوم وجود است که اشکالى ندارد؛ و گاه به معناى وحدت حقیقت است مانند حقیقت نور آفتاب و نور چراغ که هر دو یک حقیقت است ولى مصداق متعدد است آن هم اشکالى ندارد؛ و گاه به معناى وحدت مصداق وجود است به این معنا که در عالم هستى وجودى جز خدا نیست و همه چیز عین ذات اوست این سخن مستلزم کفر است و هیچ یک از فقها آن را قبول نکرده‌اند.

 سؤال 46: بسیارى از بزرگان به وحدت وجود معتقد هستند، آیا طبق این مسأله احتیاطاً باید از این بزرگواران نیز اجتناب شود؟

جواب: هیچ‌یک از این بزرگواران (رضوان اللّه تعالى علیهم) قائل به وحدت وجود به معناى سوّم که در سؤال بالا آمد نبوده‌اند و هرکس چنین نسبتى به آن بزرگواران بدهد جسارت کرده است.

 

جالب این است که برخی از مخالفانِ فلسفه و عرفان++++ از این دو مسأله تنها قسمتی از جواب سؤال 45 را ذکر کرده و بقیه‌ آن یعنی مسأله‌ی 46 را حذف کرده‌اند! سپس برای قائلان به وحدت وجودِ کفر‌آمیز؛ ملاصدرا، شیخ محمد حسین اصفهانی، آیةالله جوادی و شخصیت‌هایی از این قبیل را ذکر کرده‌اند! و این مصیبت بزرگی است که آن را به خدای متعال واگذار می کنیم.

۰۷:۴۷۰۲
ارديبهشت

آیا وحدت وجود به این معنی است که خدا «مجموعه ی اشیاء» است؟

 

در حکمت متعالیه بحثی هست تحت عنوان «وجود قیّومی و وجود ربطی» که مقدمه ی مهمی در خداشناسی است. طبق فرمایش امام علی علیه السلام ملاک معلولیّت یک شیء، قائم به غیر بودن آن است: «کل قائم فی سواه معلول».. فلاسفه در این مقام از معرفت، خدای متعال را ـ به جهت ربطی بودن اشیاء ـ قیّوم همه ی اشیاء و اشیاء را وجه، ظهور، تجلّی و اسم خدا دانسته اند..

در این فضا ممکن است کسی تصوّر کند که خدا صرفا مجموعه ی همین اشیاء است و قائل به این شود که خدای متعال غیر از این مجموعه چیز دیگری نیست، به همین جهت فلاسفه تصریح می کنند که توحیدِ کامل، جمع بین قیّومیّت خدا نسبت به اشیاء (جمع خدا و اشیاء) و جدا کردن خدا از خلایق (تفرقه ی خدا و اشیاء) است، که در کتب روایی و عرفانی ما تحت عنوان «الجمع بین الجمع و التفرقه» آمده است.

جالب این است که برخی از صوفیان نادان، که شهودشان ناقص و معرفتشان از منابع وحی الهی تهی بوده، گمان کرده اند که خدای متعال چیزی جز مجموعه ی عالَم نیست؛ مرحوم ملاصدرا با عبارات گزنده ای بر این عدّه از افراد خرده می گیرد:

«إنّ بعض الجهلة من المتصوفین المقلّدین الذین لم یحصلوا طریق العلماء العرفاء و لم یبلغوا مقام العرفان، توهّموا ـ لضعف عقولهم و وهن عقیدتهم و غلبة سلطان الوهم على نفوسهم ـ أن لا تحقّقَ بالفعل للذّات الأحدیة.. مجرّدةً عن المظاهر و المجالی، بل المتحقّق هو عالَم الصورة و قواها الروحانیة و الحسیة و الله هو الظاهر المجموع لا بدونه.. و ذلک القول کفر فضیح و زندقة صرفة لا یتفوّه به من له أدنى مرتبة من العلم».

[اسفار اربعه، ج2، ص346]

همچنین اگر کسی تصوّر کند که هرکدام از اشیاء، خدا هستند نیز تصوّری باطل پیدا کرده.. مرحوم ملاهادی سبزواری ذیل قاعده ی معروف «بسیط الحقیقه» چنین می گوید:

«ثمّ من الأوهام العامیه أنّ معنی قولهم هذا (أی: بسیط الحقیقة کل الأشیاء و لیس بشیء منها) إنّ کل شیء هو الله تعالی و هذا وهم شنیع و کفر فضیع».

[تعلیقه بر شواهد الربوبیه، ص464]

ملاهادی می گوید این برداشتی عوامانه از قاعده ی بسیط الحقیقه است که تصوّر کنیم هر شیئی خداست، بلکه این توهّمی شنیع و کفری آشکار است. لسان قاعده می گوید: بسیط الحقیقه، کل اشیاء است نه این که هر شیئی بسیط الحقیقه است! و طبق آن چه گفتیم، بین «بسیط الحقیقه» و «اشیاء» رابطه ی قیّومیت برقرار است نه رابطه ی کل و جزء.

پس: نه خدا «همه ی اشیاء» است، نه «هر کدام از اشیاء» خدایند.. متأسفانه برخی از افراد همین تصوّرات و برداشت های غلط را به عرفا و فلاسفه نسبت می دهند و ظاهرا در زمان خود ملاصدرا نیز چنین افراد نادانی وجود داشته اند، زیرا وی بلافاصله پس از این که جهله ی صوفیه را به جهت داشتن چنین تصوّری تقبیح می کند، این گونه ادامه می دهد: «و نسبةُ هذا الأمر إلی أکابر الصوفیه و روسائهم إفتراء محض و إفک عظیم یتحاشی عنه أسرارهم و ضمائرهم».

یعنی نسبت دادن «همه خدایی» (که برداشت ناقص عده ای از صوفیان نادان و عوام بوده است) به همه ی عرفا و فلاسفه یک إفتراء و تهمت بزرگ است که باطن و سریره ی آن بزرگان از چنین حرف هایی به وحشت می افتد، و به بیان آن مَثَل قدیمی: این نسبت های ناروا و حرف های بی ربط، تن فلاسفه و عرفا را در گور می لرزاند..

 

۱۵:۲۹۲۳
فروردين

عرفا هرگز وجود ممکنات را انکار نمی کنند و برای وجودات امکانی، آثار وجودی قائلند. مرحوم ملاصدرا می گوید:

«إن أکثر الناظرین فی کلام العرفاء الإلهیین حیث لم یصلوا إلى مقامهم و لم یُحیطوا بِکُنه مرامهم ظنّوا أنه یلزَم من کلامهم فی إثبات التوحید الخاصّی فی حقیقة الوجود و الموجود بما هو موجود -وحدة شخصیة- أن هویات الممکنات أمور اعتباریة محضة و حقائقها أوهام و خیالات لا تحصل لها إلا بحسب الاعتبار».

برخی از کسانی که به کلام عرفا نظر کرده اند، توهم کرده اند که آن ها تمام موجودات را انکار می کنند.. ملاصدرا این نگاه سطحی را نقد می کند و می گوید وجودات امکانی همگی دارای آثار واقعی و مخصوص به خود هستند و آثار واقعی داشتن (منشأ اثر بودن) مساوی است با حقیقی بودن:

«إن لکل منها آثارا مخصوصة و أحکاما خاصة و لا نعنی بالحقیقة إلا ما یکون مبدأ أثر خارجی و لا نعنی بالکثرة إلا ما یوجب تعدد الأحکام و الآثار فکیف یکون الممکن لا شیئا فی الخارج و لا موجودا فیه... فالحق أن من له قدم راسخ فی التصوف و العرفان لا ینفی وجود الممکنات رأسا».

> اسفار اربعه، ج2، ص318

 

امروز کسانی هستند که وحدت وجود را به «همه خدایی» تفسیر می کنند و عرفای راستینی چون ملاصدرا را به کفر و مخالفت با شریعت متهم می کنند.. اگر کسی وحدت وجودی که ملاصدرا و اتباع او بدان قائلند را به همه خدایی، عینیّت اشیاء با خدا و خدا بودن همه موجودات تفسیر کند، نادانی آشکار و نشانه ی ضعف عقل و سستی عقیده است.. که باید از شر این نادانی به خدا پناه برد. 

۱۲:۰۹۲۶
اسفند

از ما به شیخ شهر بگو دور، دورِ توست

بار دگر ردای ریا را به بر بکش

...

بعد از دیدن یک مناظره­ی حق به جانبِ پرمدّعا

از شیخ الشیوخِ مو لای درز فلسفه و فراتر از عرفان..

احساس دل­استواری دارم!

۰۴:۵۳۲۴
اسفند

همان گونه که خدای متعال، مثل و مانند ندارد، ضدّ و نقیض هم ندارد. 

حال به دو تفسیر از این جمله توجّه کنید:

متکلّمین: چیزی به نام «ضدیت» امری است که خدا آن را پدید آورده..

پس شامل خود او نمی شود.

فـلاسفه: خدای متعال وجود محض است، و ضدّ او یعنی عدم..

[وجود  عدم].

پ.ن

هرچند، هردوی این سخنان درست اند

اما میانشان فاصله­ای است

از جدل تا برهان..

۱۲:۰۹۲۵
بهمن

بعضی از سوال ها غلط اند.. آیا چهارشنبه در اسید حلّ می شود؟! آیا خورشید با توپ موازی است؟! آیا جاذبه ی زمین قرمز است؟!

این ها سوال هایی بی معنا و نامفهوم اند، زیرا مفردات سوال یا نسبت بین آن ها درست تصور نشده اند. در حیطه­ی فلسفه نیز سوالات غلطِ معروفی وجود دارد که ذهن های ساده و بسیط را به خود مشغول می کند:

سوال: خدا قبل از خلقت چه می کرده است؟

(خدا اساسا زمان ندارد.. اگر کسی یک موجود بدون زمان را تصور کند، قبل و بعد درباره او معنا نخواهد داشت).

سوال: خدا چگونه به کاری که هنوز انجامش نداده ام علم دارد؟

(خدا زمان ندارد.. ما محاط به گذشته و آینده ایم، اما خدا محیط به زمان است. شما نمی توانید بگویید خدا همیشه هست، و نمی توانید بگویید هیچ گاه نیست. زیرا او مافوق زمان است).

سوال: خدا چگونه همه جا هست؟

(خدا مکان ندارد.. نه می توانید بگویید خدا همه جا هست، و نه بگویید خدا هیچ جا نیست.. جا و مکان اساسا برای او غیرمتصور است. هو الذی أیّن الأین بلا أین.. هو الذی کیّف الکیف بلاکیف.. اوست که مکان را مکان قرار داد بدون این که مکانی داشته باشد).

این محدودیّت ذهن بشری است که با موجودات محدود و محسوس (یعنی ماهیّات) مأنوس است و بدون رشد عقلانی و عبور از افق مادّه نمی تواند موجود غیرماهوی، غیرزمانی، غیرمکانی و مجرّد از ماده را تصوّر کند. و به همین خاطر است که فلسفه غالبا نزد عوام پایگاه و جایگاهی ندارد.

 

پ.ن

+ علم از مسئله فربه می شود و هر مسئله، پاسخی است به یک سوال.. مسئله از جنس تصدیق و دارای حکم است، اما سوال از جنس تصوّر و بدون حکم است.. همان گونه که یک گزاره (تصدیق) متّصف به درستی و نادرستی می شود، یک سوال (تصور) هم می تواند درست یا اشتباه باشد.. صحّت و سقم، همیشه وصف یک مسئله و گزاره نیست؛ بلکه گاهی سوال هم می تواند اشتباه و مغالطه آمیز باشد.

+ سوالاتی از همین قبیل؛ بخوانید..

+ سخنی از شهید مطهری درباره عقائد سطحی و عوامانه:

۰۰:۰۰۰۹
بهمن

حسن عباسی می گوید: [من به ضرس قاطع می گویم فلسفه عمیقا مسیر هدایت را برای شما کند می کند، چون از ماده و وجود شروع می کند، چون از چیستی سوال می کند و هیچ گاه هم نتوانسته حرف متقن بزند. اگر شما سرتاسر بدایه و نهایه مرحوم طباطبایی را بخوانید، آیا به ایمانتان اضافه می شود؟ تقوای الهی و قرآنی در حکمت متعالیه و اندیشه ملاصدرا فراموش شده است.] +

  

 نگاهی دیگر:

فلسفه‌ى اسلامى، پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین، خدا و معرفت دینى نزدیک مى‌کرده است. فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفه‌ى ما (مثل ابن‌سینا و ملاّصدرا) عارف هم بوده‌اند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفه‌ى جدید (یعنى فلسفه‌ى ملاصدرا) به‌خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مى‌رساند؛ پالایش مى‌کند و در انسان اخلاق به‌وجود مى‌آورد. ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را [ملاصدرا را] وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند. البته نمى‌خواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه، اما این راه خوبى است. راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ اهل فلسفه‌اى که ما قبلاً دیده بودیم، همه همین‌طور بودند؛ کسانى بودند که از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقیه‌ى افرادى که در زمینه‌هاى علمىِ حوزه کار مى‌کردند، بهتر و زبده‌تر و شفّافتر بودند.

آیت الله خامنه­ای؛ در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی، 29دی82.

۱۷:۴۰۰۷
بهمن

خروار خروار

خواندیم


بار گران اسفار

بر پشت ما قطار قطار آوار

اما تمام عمر

در انتظار یک دم عیسی وار

ماندیم

مرحوم قیصر امین پور +

۰۳:۴۱۰۶
بهمن

 فلاسفه می گویند «خدا غیرمتناهی و نامحدود است». آقای حسن میلانی در موارد متعدّد با این سخن مخالفت کرده و از آن استفاده تبلیغاتی کرده است. اگر ادعای ایشان را از تبلیغات و شانتاژ خالی کرده و با نظم علمی صورت بندی کنیم، ایشان می­گوید (+):

1ـ موضوعِ تناهی و عدم تناهی مقدار است.

2ـ متناهی و نامتناهی نقیضین نیستند، بلکه ملکه و عدم ملکه اند.

3ـ خدای متعال قابلیّت تناهی و عدم تناهی را ندارد و فوق این حرف هاست.

4ـ وجود نامتناهی اساسا محال است.

اشتباه آقای میلانی در گزاره­ی اول (به عنوان پایه­ سه گزاره­ی بعدی) است. موضوع تناهی و عدم تناهی مقدار نیست. در فلسفه مشّاء دو وجود داریم: وجود واجب و وجود ممکن؛ بعد از این تقسیم، مقولات عشر (ماهیّات) را ذیل وجود ممکن تعریف می­کنند که کیف، زمان، مکان، کمّ و عدد از آن جمله­اند. وجود واجب اساسا مقوله نیست تا اینکه عدد و مقدار داشته باشد. انواع و اجناسِ مقولات همگی محدود و متناهی و ممکن­اند؛ چیستی یعنی محدودیّت؛ هرچیزی را که بتوان توصیف کرد و برایش حدّ قائل شد، محدود است؛ و به عکس نقیض می­توان نتیجه گرفت: آن چه ممکن و محدود (توصیف پذیر) نباشد، خارج از انواع و اجناس و مقولات است [یعنی نامحدود است]. پس نامتناهی یعنی خارج از مقوله.. یعنی غیرمقداری.. یعنی غیرماهوی.

امام صادق علیه السلام با خدا این گونه سخن می­گوید: «أنت الذی لاتُحدّ فتکون محدودا»؛ نامتناهی در فلسفه همین «لاتحدّ» است در بیان امام صادق علیه السلام؛ لاتحدّ یعنی نامتناهی. ساختار زبانی و ذهن انسان به خاطر انس با ماهیّات و موجودات محسوس، در چارچوب زمان، مکان، مقدار و دیگر عوارض ماهیّت سخن می­گوید، به همین خاطر وقتی ما درباره­ی خدا سخن می­گوییم بعد از توصیف، او را تنزیه می­کنیم.. مانند حضرت امیر که فرمود: «خداوند واحد است نه به عدد و مقدار؛ دائم است نه به أمد و زمان؛ قائم است نه به عمد و تکیه­گاه»؛ چگونه است که می­توانیم وحدت غیرعددی را بپذیریم، به همین ترتیب باید نامتناهی غیرعددی را نیز بپذیریم. کسی که تشکیک در متن وجود را از عوارض مقدار بداند، از مبتدیان فلسفه است که در حجاب ماهیّت گیرکرده است. و بزرگترین مشکل ما با امثال آقای میلانی و نصیری همین نگاه ماهیّت­بین و محجوب در حس و خیال است.


+ متن عبارات آقای حسن میلانی در کتاب فراتر از عرفان.

+ توضیح نامتناهی عددی، زمانی و وجودی (عبارتی از ملاهادی سبزواری).

۲۳:۳۷۳۰
دی

یکی از حدوسط های مخالفت با فلسفه این است که حکما آیات قرآن را ناخواسته تفسیر به رأی می­کنند و ما بدون حجاب فلسفه، با فهم ناب و خالص سراغ آیات قرآن و احادیث می­رویم.. از این مسئله که بگذریم سوال این است که اگر ما فلسفه را کنار گذاشتیم، آیا دیگر فهممان خالص، بی شائبه و بدون پیش­فرض است؟ آیا رسوبات عرفی و حجاب­های حس و خیال در فهم ما دخیل نیستند؟ آیا شرایط زمانی و مکانی صدور کلام (جامعه­ی عرب صدر اسلام) در آن دخیل نیست؟ آیا واسطه­گری الفاظ عرب در تفسیر ما دخیل نیستند؟ عده­ای از همین آقایان مخالف فلسفه، اندیشه­های عمیق را کنار گذاشته و با اقوال ادبی سیبویه، ابن هشام، ابن عصفور و صرفا با ابزار ادبیات عرب (که متوقّف بر سماع­ است) خواسته­اند قرآن را تفسیر کنند. در حالی که الفاظ عربی نهایتا ما را به فهم متعارف و عامیانه و ظواهر قرآن می­رسانند، نه بیشتر. اگر این است پس این همه ترغیب برای تدبّر در باطن آیات و روایات (در حدّ فهم بشر) برای چیست؟

علامه طباطبایی می­گوید اولین کسی که الفاظ عربی را برای بیان مقاصد فلسفی به کار گرفت، امیرالمومنین علی علیه السلام بـود، مقاصـدی که در الفاظ عـربی نمی­گنجند و برای فهمشان، باید از رسوبات عرفی و حجاب استعمال متعارف گذر کرد، زیرا معانی شایع از پشت پرده­ی تعیّنات مادّه و با انس به خصوصیّات محسوس استعمال شده­اند. در کلام حضرت امیر سخنانی هست مثل «منعتها منذ القدمة، و حمتها قد الأزلیّة، و جنبتها لو لا التکملة»؛ «إن قیل: کان، فعلى تأویل أزلیّة الوجود، و إن قیل: لم یزل، فعلى تأویل نفی العدم»؛ «واحد لا من عدد، دائم لا بأمد»؛ و الفاظی مثل حقیقت، قوّه، استعداد، علت و معلول، نفس، أزل، کمال و الفاظ دیگر..

 

مشروح عبارت علامه طباطبایی را بخوانید..