نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین احمد فربهی
استاد علوم معقول در حوزه علمیّه قم
چکیده:
اندیشههای زیربنایی را باید حلّ کرد زیرا نوع زندگی و نظامهای فردی و اجتماعیِ انسان، متوقّف بر آنهاست و باید به گونهای حلّ کرد که بتوان از آنها دفاع نمود و حتیالامکان بتوان به معرفتی تحلیلی دست یافت؛ همچنین پس از پذیرش یک منبع خطاناپذیر، باید اندیشههای زیربنایی و روشهای بررسی آنرا بازخوانی و بازسازی نمود و در این راه باید به بررسی همهی اندیشهها و اندیشمندانی که سخنان شان تناسب موضوعی با اندیشههای زیربناییِ ما دارد پرداخت؛ بدون شک این امر احتیاج به تنظیم نظامی آموزشی دارد.
دریافت کنید | نسخه PDF
بعضی از سوال ها غلط اند.. آیا چهارشنبه در اسید حلّ می شود؟! آیا خورشید با توپ موازی است؟! آیا جاذبه ی زمین قرمز است؟!
این ها سوال هایی بی معنا و نامفهوم اند، زیرا مفردات سوال یا نسبت بین آن ها درست تصور نشده اند. در حیطهی فلسفه نیز سوالات غلطِ معروفی وجود دارد که ذهن های ساده و بسیط را به خود مشغول می کند:
سوال: خدا قبل از خلقت چه می کرده است؟
(خدا اساسا زمان ندارد.. اگر کسی یک موجود بدون زمان را تصور کند، قبل و بعد درباره او معنا نخواهد داشت).
سوال: خدا چگونه به کاری که هنوز انجامش نداده ام علم دارد؟
(خدا زمان ندارد.. ما محاط به گذشته و آینده ایم، اما خدا محیط به زمان است. شما نمی توانید بگویید خدا همیشه هست، و نمی توانید بگویید هیچ گاه نیست. زیرا او مافوق زمان است).
سوال: خدا چگونه همه جا هست؟
(خدا مکان ندارد.. نه می توانید بگویید خدا همه جا هست، و نه بگویید خدا هیچ جا نیست.. جا و مکان اساسا برای او غیرمتصور است. هو الذی أیّن الأین بلا أین.. هو الذی کیّف الکیف بلاکیف.. اوست که مکان را مکان قرار داد بدون این که مکانی داشته باشد).
این محدودیّت ذهن بشری است که با موجودات محدود و محسوس (یعنی ماهیّات) مأنوس است و بدون رشد عقلانی و عبور از افق مادّه نمی تواند موجود غیرماهوی، غیرزمانی، غیرمکانی و مجرّد از ماده را تصوّر کند. و به همین خاطر است که فلسفه غالبا نزد عوام پایگاه و جایگاهی ندارد.
پ.ن
+ علم از مسئله فربه می شود و هر مسئله، پاسخی است به یک سوال.. مسئله از جنس تصدیق و دارای حکم است، اما سوال از جنس تصوّر و بدون حکم است.. همان گونه که یک گزاره (تصدیق) متّصف به درستی و نادرستی می شود، یک سوال (تصور) هم می تواند درست یا اشتباه باشد.. صحّت و سقم، همیشه وصف یک مسئله و گزاره نیست؛ بلکه گاهی سوال هم می تواند اشتباه و مغالطه آمیز باشد.
+ سوالاتی از همین قبیل؛ بخوانید..
+ سخنی از شهید مطهری درباره عقائد سطحی و عوامانه:
حکمت الهى مشرق زمین سرمایه عظیم و گرانبهایى است که در پرتوى اشعّه تابناک اسلام به وجود آمده و به بشریّت اهداء گردیده است. اما افسوس که تنها عده قلیل و بسیار محدودى عمیقانه با این سرمایه عظیم آشنا هستند و از ناحیه بی خبران و دشمنان متعصّب بر آن، ستم ها شده است. عدهاى که اطلاعاتشان از فلسفه قدیم عموما از حدود افلاک تسعه و عقول عشره تجاوز نمىکند، و چون فقط نام آن را شنیده و یا اگر به کتاب ها مراجعه کردهاند چیزى از آن سر در نیاوردهاند، خیال کردهاند فلسفه اسلامى همان است که درباره افلاک تسعه و عقول عشره بحث مىکند، و چون امروز بىاساسى نظریّه افلاک روشن شده پس آنها مىتوانند گردن برافرازند و خود را از فارابى و بوعلى و صدرالمتألّهین برتر شمارند. آرى، این عده مىپندارند حکمت الهى اسلامى همان فلسفه قدیم یونانیان است و چیز علاوهاى ندارد و ناروا هم داخل اسلام شده است. اینان، نفهمیده یا فهمیده، جنایت عظیمى نسبت به اسلام و معارف اسلامى مرتکب مىگردند. حکمت اسلامى با فلسفه یونان همان اندازه متفاوت است که فیزیک اینشتین با فیزیک یونان.
مرتضی مطهری
مجموعه آثار، ج1 (عدل الهی)، ص112.
حسن عباسی می گوید: [من به ضرس قاطع می گویم فلسفه عمیقا مسیر هدایت را برای شما کند می کند، چون از ماده و وجود شروع می کند، چون از چیستی سوال می کند و هیچ گاه هم نتوانسته حرف متقن بزند. اگر شما سرتاسر بدایه و نهایه مرحوم طباطبایی را بخوانید، آیا به ایمانتان اضافه می شود؟ تقوای الهی و قرآنی در حکمت متعالیه و اندیشه ملاصدرا فراموش شده است.] +
نگاهی دیگر:
فلسفهى اسلامى، پایه و دستگاهى بوده که انسان را به دین، خدا و معرفت دینى نزدیک مىکرده است. فلسفه براى نزدیک شدن به خدا و پیدا کردن یک معرفتِ درست از حقایق عالم وجود است؛ لذا بهترین فلاسفهى ما (مثل ابنسینا و ملاّصدرا) عارف هم بودهاند. اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه در فلسفهى جدید (یعنى فلسفهى ملاصدرا) بهخاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانى است که انسان را به معرفت الهى و خدا مىرساند؛ پالایش مىکند و در انسان اخلاق بهوجود مىآورد. ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفهى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را [ملاصدرا را] وادار مىکند هفت سفر پیاده به حج برود و به همهى زخارف دنیوى بىاعتنایى کند. البته نمىخواهیم بگوییم هرکس در این دستگاه فلسفى قرار نداشته باشد، اهل دنیاست؛ نه، اما این راه خوبى است. راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ اهل فلسفهاى که ما قبلاً دیده بودیم، همه همینطور بودند؛ کسانى بودند که از لحاظ معنوى و الهى و ارتباطات قلبى و روحى با خداوند، از بقیهى افرادى که در زمینههاى علمىِ حوزه کار مىکردند، بهتر و زبدهتر و شفّافتر بودند.
آیت الله خامنهای؛ در دیدار جمعی از نخبگان حوزوی، 29دی82.
خروار خروار
خواندیم
بار گران اسفار
بر پشت ما قطار قطار آوار
فلاسفه می گویند «خدا غیرمتناهی و نامحدود است». آقای حسن میلانی در موارد متعدّد با این سخن مخالفت کرده و از آن استفاده تبلیغاتی کرده است. اگر ادعای ایشان را از تبلیغات و شانتاژ خالی کرده و با نظم علمی صورت بندی کنیم، ایشان میگوید (+):
1ـ موضوعِ تناهی و عدم تناهی مقدار است.
2ـ متناهی و نامتناهی نقیضین نیستند، بلکه ملکه و عدم ملکه اند.
3ـ خدای متعال قابلیّت تناهی و عدم تناهی را ندارد و فوق این حرف هاست.
4ـ وجود نامتناهی اساسا محال است.
اشتباه آقای میلانی در گزارهی اول (به عنوان پایه سه گزارهی بعدی) است. موضوع تناهی و عدم تناهی مقدار نیست. در فلسفه مشّاء دو وجود داریم: وجود واجب و وجود ممکن؛ بعد از این تقسیم، مقولات عشر (ماهیّات) را ذیل وجود ممکن تعریف میکنند که کیف، زمان، مکان، کمّ و عدد از آن جملهاند. وجود واجب اساسا مقوله نیست تا اینکه عدد و مقدار داشته باشد. انواع و اجناسِ مقولات همگی محدود و متناهی و ممکناند؛ چیستی یعنی محدودیّت؛ هرچیزی را که بتوان توصیف کرد و برایش حدّ قائل شد، محدود است؛ و به عکس نقیض میتوان نتیجه گرفت: آن چه ممکن و محدود (توصیف پذیر) نباشد، خارج از انواع و اجناس و مقولات است [یعنی نامحدود است]. پس نامتناهی یعنی خارج از مقوله.. یعنی غیرمقداری.. یعنی غیرماهوی.
امام صادق علیه السلام با خدا این گونه سخن میگوید: «أنت الذی لاتُحدّ فتکون محدودا»؛ نامتناهی در فلسفه همین «لاتحدّ» است در بیان امام صادق علیه السلام؛ لاتحدّ یعنی نامتناهی. ساختار زبانی و ذهن انسان به خاطر انس با ماهیّات و موجودات محسوس، در چارچوب زمان، مکان، مقدار و دیگر عوارض ماهیّت سخن میگوید، به همین خاطر وقتی ما دربارهی خدا سخن میگوییم بعد از توصیف، او را تنزیه میکنیم.. مانند حضرت امیر که فرمود: «خداوند واحد است نه به عدد و مقدار؛ دائم است نه به أمد و زمان؛ قائم است نه به عمد و تکیهگاه»؛ چگونه است که میتوانیم وحدت غیرعددی را بپذیریم، به همین ترتیب باید نامتناهی غیرعددی را نیز بپذیریم. کسی که تشکیک در متن وجود را از عوارض مقدار بداند، از مبتدیان فلسفه است که در حجاب ماهیّت گیرکرده است. و بزرگترین مشکل ما با امثال آقای میلانی و نصیری همین نگاه ماهیّتبین و محجوب در حس و خیال است.
+ متن عبارات آقای حسن میلانی در کتاب فراتر از عرفان.
+ توضیح نامتناهی عددی، زمانی و وجودی (عبارتی از ملاهادی سبزواری).